نامه به شهید علی خلیلی
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام داداش علی
برادر خوبم. اکنون که با تو سخن میگویم چشم هایم بارانیست.
چه زود رفتی برادر.
این رسم اخوت نیست که به کاروان امام حسین ع وارد شوی و مارا در در دوران سخت آخرالزمان تنها بگذاری.
بگو چه کردی که گلچینت کردند؟
چگونه زیستی که دعوتت کردند؟
بگو به مادرم زهرا چه گفتی که به جمع عشاق پیوستی؟
بگو راز عشق به آقا را. بگو در لبخند آقا چه دیدی که جان برایش دادی؟
علی جان اینک امروز من مانده ام و فریب دنیا که گاهی کشش لذتها امانم نمیدهد.
راستی علی جان تو آرزو نداشتی؟ تازه میخواستیم برایت خواستگاری برویم. آرزوی دیدن فرزندانت و زندگی شیرین دنیای متقین.
طلبه ی مخلص و شاگرد امام صادق ع مگر این نیست که طلبه ها باید مدتها درس بخوانند و تلاش کنند تا به مقامات برسند؟؛ چطور راه صدساله را یک شبه رفتی؟
علی جان با زخم گلویت مرا خاطره ایست. یاد 6 ماهه ای می اندازدم.
بگو به هنگام روضه ی علی اصغر چه کردی؟ چگونه حسین حسین گفتی؟ بگو محرم در هیاتتان چه خبر بود؟ راز زخم گلویت چه بود؟
جانم بقربانش! او که 6ماه بیشتر نداشت. اوکه مرد جنگی نبود. فقط تشنه بود وآب میخواست. یکسالش هم نمیشد...
خدا لعنت کند یزید و یزیدیان را. مخصوصا حرمله ی حرام خوار ملعون را.
برادرم حال که رفتی و عند ربهم یرزقون شدی، تهی دستی بینهایت مارا فراموش نکن.
برادر! سلام مارا به آقایمان برسان. بگو که شرمنده ی اشکهای شماییم آقا. ما گناه کنیم و شما استغفار. اشتباه کردیم آقا؛ ببخشید.
دعایمان کنید سربازتان باشیم. مثل برادر دینی ام شهید علی خلیلی.